شُکر پلاس

معجزه شکرانه‌ها برای یک زندگی بانشاط ...

شُکر پلاس

معجزه شکرانه‌ها برای یک زندگی بانشاط ...

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۵اسفند

اصولا آدما از محیط اطرافشون خیلی انرژی میگیرن یا برعکس خیلی افسرده میشن

یعنی تاثیرپذیری ما از دور و برمون خیلی زیاده...

من خودم اینجوری ام

یعنی یه جورایی حس میکنم این یه ضعف باشه

ولی خب بستگی داره که تاثیراتی که میگیرم چیا باشه

آدم اگه بتونه همیشه خوبیها رو جمع کنه و از اونا انرژی بگیره و درس بگیره که عاااالیه

ولی خیلی وقتا هم متوجه نمیشیم و متاسفانه چیزهایی رو میشنویم و یا حتی میبینیم که میتونه ذهن ما رو درگیر کنه و ما رو تحت تاثیر خودش قرار بده

تا حالا دقت کردیم افرادی که بیشتر باهاشون حرف میزنیم، بیشتر اونا رو می‌بینیم، یا حتی بیشتر دوستشون داریم، میتونن بیشتر ما رو تحت تاثیر قرار بدن؟!

یعنی اینجوری که حتی بعضی وقتا لحن حرف زدنمون دقیقا مث اونا میشه؟!

برای من که پیش اومده...

اینکه انقدر از طرف تاثیر گرفتم که حتی تموم تکیه کلامای اونو استفاده میکردم و لحن حرف زدنم و نوع خندیدنم مث اون شده بود!

در این حد جوگیر شده بودم!

همونجا بود که حس میکردم دیگه خودم نیستم و دارم یه آدم دیگه‌ای میشم

فهمیدم که انقدر تاثیرپذیری داره به شخصیت من آسیب میزنه و اونو تبدیل میکنه به یه آدمی که شاید چندان هم جالب نباشه

از اون روز تا حالا خیلی میگذره و من دیگه الان خودمم

خود واقعیم که شبیه هیچکس نیست...

من دارم شبیه اونی میشم که خودم میخوام و مواظب اطرافیانم هستم که چقدر روی من تاثیر میذارن

دیگه اجازه نمیدم که هر کسی بیاد و باورهای منو تغییر بده

به خیلی از آدما این اجازه رو نمیدم برای همین هم تلویزیون نمیبینم!!!

والسلام

.

به وقت #4 اسفندماه

 

عطیه جان نثاری
۰۵اسفند

امروز برای بعضی از آدمایی که نامزد بودن البته نامزد انتخاباتی! یه روز فوق العاده حساس و سرنوشت سازیه...

افرادی که میخوان برن مجلس و یه سری قانون تصویب کنن که اوضاع کشور بهتر بشه

خب دیگه بیشتر از این نمیتونم راجع به این مسئله حرف بزنم چون میترسم کار به جاهای باریک بکشه و سر از گونی دربیارم!

گونی هم خیلی دوس ندارم پس از خودم میگم که به کسی برنخوره احیانا

من تا اینجایی که الان زندگیمو دارم ادامه میدم قطعا انتخابایی سر راهم بوده که به سختی یا راحتی تونستم باهاش کنار بیام

به نظر من یکی از بهترین چیزایی که خدا برای ما گذاشته همین حق انتخاب و اختیاریه که بهمون داده تا باهاش زندگیمون رو بسازیم و سرنوشت خودمون رو رقم بزنیم

بارها شده که با انتخابای اشتباه و افتضاحی که توی زندگیم داشتم اتفاقات بدی واسمون پیش اومد و هر بار با چشم گریون و دلِ شکسته و حسِ داغونِ پشیمونی و نوشداروی بعد از مرگ سهراب مواجه شدم!!!

ولی خب آدمیزاد خامه و ناآگاه... نمیخوام خودمو توجیه کنماااا اصلا...

ولی همین اشتباهات باعث میشد من مسیرمو تغییر بدم

همین غلط کردنا باعث میشد من تجربه هایی بدست بیارم که هر کی میخواست منو متقاعد کنه که "بابا این درست نیست و اینجوری نمیشه" شاید هیچوقت قبول نمیکردم...

همین از مسیر خارج شدنا و دوباره برگشتن به جاده اصلی منو رسوند به سمت هدفی که الان هنوز دارم واسش دست و پا میزنم ولی همین که میدونم توی جاده اشتباهی نیستم خیالمو راحت کرده

توی این جاده دست اندازهای زیادی میبینم و میترسم ولی نمیخوام توقف کنم میخوام فقط برم تا برسم به مقصد نهایی...

اینم میدونم که باید آهسته قدم بردارم تا بتونم سرعتمو کنترل کنم

من آدمی نیستم که بخوام بشینم پشت فرمون زندگیم و گاز بدم... چون از تصادف خیییلی میترسم

تصادف یکی از ترسای منه!

و اینکه نمیخوام سرعت زیادم منو دوباره از جاده خارج کنه و بزنم خاکی...

پس حواسم هست که دارم چیکار میکنم دارم با چه سرعتی حرکت میکنم

حواسم هست ...

والسلام

.

به وقت #3 اسفندماه

 

عطیه جان نثاری
۰۳اسفند

دیروز صبح که از خواب پاشدم داشتم به این فکر میکردم که کارهای عقب افتادمو انجام بدم تا یکم ذهنم راحت بشه

شروع کردم به گردگیری خونه و وسایلی که اصولا دکوری محسوب میشن و همیشه یه جایی گذاشته میشن و تقریبا هیچ استفاده ای ازشون نمیشه !

خیلی از وسایل تزئینی خوشم میاد ولی ترجیح میدم که کارِ هنری ایرانی باشه تا اینکه یه جنس خارجی باشه

گفتم جنس خارجی ...

چقدر تاسف میخورم وقتی دارم وسایل خونه رو جا به جا میکنم یا حتی ازشون استفاده میکنم و میبینم که اکثرأ خارجیه و بدتر از اون made in chine !!!

یعنی انقدر که لوازم چینی توی خونه ما ایرانیا هست توی خونه چینیا نیسسس !!! و این واقعا ناراحت کنندس

من خودم شخصا وقتی میرم میدون امام همش به این صنایع دستی خیره میشم و واقعا افتخار میکنم و به این جمله معروف میرسم: "هنر نزد ایرانیان است و بس"

چقدر تا حالا حواسم نبوده یا شایدم انقدر مهم نبوده که بخوام از وسایل ایرانی استفاده کنم

از این به بعد یکم بیشتر حواسمو جمع میکنم که دارم پولمو توی جیب کارگرِ کدوم کشور میریزم... کارگر ایرانی؟!...

والسلام

.

به وقت #2 اسفندماه

عطیه جان نثاری
۰۱اسفند

امروز پنج شنبه بود و اولین روز از آخرین ماه سال 98 ...

داشتم با خودم فکر میکردم که امسال رو چجوری گذروندم

کدوم رفتارهامو حاضرم توی سال بعدی دوباره انجام بدم و از کدوم رفتارم فراری ام و قراره بذارمش کنار ...

چند تا از تصمیماتم خیلی عااالی بود واسم و واقعا خدا رو شکر میکنم که پاش وایسادم تا الان

همیشه دست خدا رو توی زندگیم حس کردم و هر بار به سمتش میرم و یه قدم برمیدارم، اون غوغا میکنه

خدای من از همه اتفاقات این عالم برای من قصه ها داره

قصه هایی که خیلی راحت از کنارش رد شدم و حتی یه لحظه بهش فکر نکردم که چرا اینجوری شد

همیشه دلم میخواسته خدا همونی رو بخواد که منم میخواد که دلم میخواد که دوس دارمش

ولی نشد ...

حالا فهمیدم و با خودم میگم: آخه تو با یه ذره عقلی که توی سرته و باهاش تا یه جایی میتونی بفهمی و نمیدونی تا کی توی این دنیا موندنی هستی، چه جوری میخوای بدونی که چی خوبه واست چی بده !!!؟؟؟

آخه بابا یه ذره فکر کن! یه ذره انصاف داشته باش

خالق تو میدونه که تو با چی میتونی رشد کنی با چی خوشبخت میشی با چی هلاک میشی و با چی بدبخت میشی ...

خدای من! خیلی وقتا حرفایی بهت زدم که نباید میزدم

چقدر ازت گله کردم چقدر غر زدم سرت ...

چقدر به خاطر چیزهایی که حقم نبود التماست کردم و نمیفهمیدم که چه بلایی قراره سرم بیاد

ولی تو با مهربونی و بخشنده بودنت منو کشوندی توی راهی که باید قدم میذاشتم ...

تو منو رهام نکردی ... همیشه حواست بهم هست و این خودش دنیا دنیا می ارزه

خدایا فقط توی دعاهام اینو ازت میخوام: "ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به"

والسلام

.

به وقت #1 اسفندماه

 

 

عطیه جان نثاری
۰۱اسفند

امروز پر از انرژی ام واسه اینکه دیروز رفتم کلاس و مثل همیشه از دوستام که بمب انرژی ان شارژ شدم

چقدر خوبه که میدونی یه جایی هست که تو رو به اهدافت نزدیک میکنه ...

تو رو بزرگ میکنه و تو با ترسایی که مدتها باهاش سر و کله میزدی روبرو میشی و اونا رو پشت سر میذاری ...

یه چیزی اینجا مینویسم ولی لطفا کسی نخونه !!!

دیروز یه جورایی میخواستم انصراف بدم نه اینکه فکر کنین از کلاسم راضی نبودماااا نهههه اصصصلا

حقیقت اینه که از خودم راضی نبودم و حس میکردم که جای یه نفری که میتونه بهتر از من باشه رو پر کردم !

ولی وقتی نشستم سرکلاس و دوباره استاد مباحث شیرین و جذاب انگیزش رو میگفتن

همون موقع بود که دوباره توی ذهنم یه صدایی اومد: جیلینگ ... جیلینگ ...

اون لحظه داشتم یه چیزهایی رو با خودم مرور میکردم و با غول تنبلی و یأس مغزم میجنگیدم

جنگ سختی بینمون بود که یهو استاد گفتن: میخوای بدونی چه باورهایی توی زندگیت داری؟!

تا حالا بهش فکر نکرده بودم اینکه چقدر باور ما آدما میتونه انقدر تاثیرگذار باشه و روی زندگیمون اثر بذاره...

باور یعنی چیزهایی که اطرافت زیاد میبینی، یعنی کسایی که باهاشون بیشتر حرف میزنی بیشتر میری پیششون بیشتر باهاشون وقت میگذرونی

همونا باورهاتو میسازن و تو میشی یه آدم شبیه باور و اعتقادات اونا ولی خودت یه لحظه هم نمیتونی اینو بفهمی !

نمیدونی چون باور چیزی نیس که پیدا باشه یا بتونی ببینیش

با چند تا سوال راحت میتونی بفهمی که من نمیتونم اینجا بگم ...

توی همین حرفای استاد بود که فهمیدم باید یه سری به باورهام بزنم و درست و حسابی بریزمشون روی کاغذ و برای خودم برنامه بچینم که اونا رو اصلاح کنم

با تکرار، باورهای ما شکل میگیره ... پس میشه رفتارهای خوب رو هر روز تکرار کنی

میتونی بدی هاتو کنترل کنی تا باورهای غلطت ریشه کن بشن ... به همین راحتی ...

البته به این راحتیام نیس و باید خیلی خیلی تمرین کنی تا باورهای غلط بچگیمون از ذهنمون بپره

و به نظر من، کار نشد نداره ...

والسلام

.

به وقت #30 بهمن ماه

عطیه جان نثاری