شُکر پلاس

معجزه شکرانه‌ها برای یک زندگی بانشاط ...

شُکر پلاس

معجزه شکرانه‌ها برای یک زندگی بانشاط ...

دلت نسوزه ...

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۴۳ ب.ظ

و باز هم شروع شد روزی که باید برم کلاس و کلی انرژی بگیرم

یه روز خوب رو خودت میسازی فقط باید تلاش کنی ...

امروز برای جلسه سوم راهی بیمارستان شدم البته نه واسه درمان! و خیلی زودتر از همه رسیدم ...

ساعت 1 و 20 دقیقه رسیدم، از نگهبانی پرسیدم که اتاق خانم صمدی کجاست و اونم راهنماییم کرد و در رو واسم باز کرد.

وقتی داشتم توی حیاط راه میرفتم یه استرسی توی دلم بود و همش میترسیدم که یه بیمار رو همون موقع ببرن اورژانس یا از اورژانس بیاد بیرون و منم که تحمل اینجور چیزا رو ندارم ...

حسابی دلم شور میزد و اصلا حس خوبی نداشتم و دلم نمیخواست برم داخل ...

دوباره وارد شدم و آدرس پرسیدم باید میرفتم طبقه دوم، که یهو خانم صمدی رو دیدم و یکم دلم آروم گرفت ...

کلید رو گرفتم و رفتم طبقه دوم توی کتابخونه نشستم منتظر بقیه

نمیدونم چرا این اضطراب از توی دلم بیرون نمیرفت تا اینکه بچه ها اومدن و حالم بهتر شد...

اصلا از محیط بیمارستان خوشم نمیاد یعنی فکر میکنم هیچکس خوشش نیاد و هزاران بار خداروشکر کردم که برای جلسه و کلاسمون اومدم اینجا ...

نه اینکه بخاطر سوختگی و بیماری ...

خیلی وحشتناکه ... حتی تصور کردنش ...!

اینکه بخاطر یه بی احتیاطی بسوزی ...

چقدر تا حالا توی زندگیم بی احتیاطی کردم و سوختم ولی نفهمیدم

چقدر تا حالا دل بقیه رو سوزوندم وحواسم نبوده ...

چقدر تا آخر عمرم باید تاوان اشتباهاتی رو بدم که حتی نمیدونستم اشتباه بوده !

چقدر خوبه که دیگه میدونم دل سوزوندن خیلی بدتر از اینه که دستت بسوزه ...

.

والسلام

به وقت #10 بهمن

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۱۳
عطیه جان نثاری

نظرات  (۱)

۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۲۱ عاطفه سادات موسوی

🙂تشخیص آدمای خوب کاری نداره کافیه نگاش کنی😘😘

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی